وقت خیالپردازیست





در یک بعد از ظهر کسالت آور که دخترها رفته بودند قرنطینه مسابقه، ما و وسایل توی سالن طبقه دوم قرارگاه پلور روی هم تلنبار شده بودیم و انتظار می کشیدیم که مسابقه شروع شود.  راه گریزی از دقایق کشدار و کشنده نبود تا اینکه نسیمی وزید و با خودش حس زیبایی آورد. من نشستم و بدون آنکه منظره بیرون این پنجره را ببینم به چیزی اندیشیدم که پشت آن است. همان چیزی که برای بسیاری از آنان که این متن را برایشان نوشتم خویش نزدیکی ست.

در ضمن این یک مراسم عذر خواهی از دوست عزیزم صغری لک زایی فر است، به این دلیل که بدون اینکه به خاطرم مانده باشد سوژه عکسش را کش رفته ام.

اوه اگر کیفیت عکس پایین است بخاطر اینست که با دوربین موبایل گرفته شده.